انا لله و انا الیه راجعون...

جان دلم... نازنین من... امروز روز سختی ه... خیلی سخت و سنگین ... 

تا حالا انقدر ناراحت و غمگین ندیده بودمت...

عزیزم... زبونم بند اومده... نمیدونم چی بگم... نمیدونم چه جوری میتونم ارومت کنم... خودمو اروم کنم... اصلا باورم نمیشه... اصلا نمیفهمم چی شده... 

ولی عشق جانم... تو این موقعیت سخت که برای جفتمون اولین بار هم نیست... میدونیم که ارامش رو فقط باید از ایمانمون به خدا و اخرت بگیریم... واقعا وقتی چشمامونو میبندیم و بهشون فکر میکنیم حسشون میکنیم... راستش حق داریم ناراحت باشیم ولی ناراحتیمون بیشتر برای خودمون ه که از دیدنشون محرومیم یه مدت... اونا چون قطعا ما رو میبینن و کنارمون هستن... 

خوش به سعادتشون که روز خوبی رفتن... خوش به سعادتشون که همه ازشون خوبی یاد میکنن و ایمان و دینداری و‌کمک و ... خوش به سعادتشون... انشاالله که در بهترین مامن ها هستند... ما ام تا زنده ایم براشون دعا میکنیم و تو کارهای خیرمون انشاالله سهیمشون میکنیم تا شادتر باشن و برامون دعا کنن:)

عزیز دلم... خودت بهتر‌ میدونی که منم مثل خودت غمگینم... واقعا برای من مثل پدربزرگی بودن ک از دست دادم و حالا باز احساس میکردم دوباره دارم به دست میارمشون اما...

خدا مامان جون و‌مامانی و اقا بزرگ رو برامون‌حفظ کنه انشاالله:)

عشق جان من... خیلی دلم میخواست میتونستم امشب بیشتر نزدیکت باشم... دلم میخواست بتونم تو این موقعیت ارامش بخش تر باشم برات... ولی عشق جان من حتما حکمت و قسمت خدا بر این بوده... حتما خیر و صلاح در این بوده... 

جان دلم... از خدا میخوام بهشون شادی بده و‌در بهترین مکان ها و با بهترین افراد باشن... و‌از‌خدا میخوام به هممون صبر‌و‌توان بده برای تحمل دوری عزیزمون...

 

نازنینم، مثل همیشه دوستت دارم... قربون چشمان شفاف اشک الودت بروم :)‌ قربون دل نازک و لطیفت بروم... فدای شما بشوم جانم:*

 

 

مامن امن من...